شاعر : محمد قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مسمط
من از ازل گـدایـم و او از ازل جـواد مثل رضا ومثل خودش بیبَـدَل جواد باروی خوش گذاشت بهسائل مَحل جواددر جُود و درکرم شده ضَربُالمَثَل جواد
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد
دسـت خُـداسـت دسـت امـامِ جـوادِمن عرش خُـداست روضۀ بابالمُرادِ من
لطف زیـاد اوست که مـانده بهیادِ من یکجـملـه است نـغـمـۀ هربامـدادِمن
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد
اورا دلـیـل بـارش بـاران نـوشـتـهانـد در مـدح او مـلائکـه قـرآن نـوشـتهاند
چـشم وچـراغ شاه خـراساننوشتهاند رویعـقـیق دستکـریـمان نوشـتهاند
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد
با مَست حُبِّ او سخن ازمُستَحَب مگو شهد لبش که هست به ما ازرُطب مگو
ماباغـمش خـوشیم بیا ازطرب مگو در پردهای بلند بخـوان؛زیر لب مگو
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد
دل یا کریم گفت و زبان یا جواد گفت باید نـیاز خـویش به بـابُالـمراد گفت
گـنـبد زبان گشود ودم گوش باد گفت شد برکـتـش زیـادکسیکه زیاد گـفت
صَلِّ عَلی مُحـمّد و صَلِّ عَـلیَ الجَـواد
مـائـیـم سـائـل سـر بــازار کـاظـمـیـن هـستـیم تا هـمیـشه بـدهـکـارکاظـمین
بـیـچـارۀ رضـا و گـرفـتـارکـاظـمـین گـفـتـیـم بـاتــمـامـی زوّارکـاظــمـیـن
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد
تنهـا به بـذل دست تودارد نظـرفقـیر اینجـا نیامـدهست پی سـیم وزَرفـقـیر
پُرکرده است کیسۀ خود را اگرفـقـیر یکبار گفته ازسر شب تا سحر فقیر
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد
ای دل بـه شـادی دل آلعـبـا بـخـوان پیـوسـته با اهالی ارض و سما بخوان
درصحن با صفـای امامِـینِ ما بخوان مصـراع آخـرست بـیا با رضا بخوان
صَلِّ عَـلی مُحـمّد و صَلِّ عَلیَ الجَـواد